تقدیم به همه کودکان افغانی

 از حاشیه شمالغربی تهران بزرگ که به سوی شرق می آئی ، روستاهای زیادی را می بینی ؛ سولقان ، کن ، حصارک ، مراد آباد ، فرحزاد و ... تا دیگر روستاهای شمیرانات . در گذر از کوچه پس کوچه های فرحزاد ؛ کودکانی ترک ، کرد ، لر ، افغانی و ... را می بینی که گتو خوش آب و هوایی را مسکن گزیده اند . کودکانی که می توانستند ، در جای بهتری از شمیران زندگی کنند یا در خانواده بهتری چشم به جهان گشایند .

 انتخابات هشتمین دوره ریاست جمهوری بود ؛ دانشجوی مقطع کارشناسی مهندسی صنایع دانشکده فنی دانشگاه آزاد اسلامی ( واحد جنوب تهران ) بودم . برخی مدرسین گروه مهندسی صنایع آن واحد دانشگاهی ، آشکارا ، مواضع چپ  داشتند . من و جمعی از دوستان ، گروه اندکی با مواضع راست بودیم . در یکی از کلاسها ، آشکارا ، به مدرس کلاس تاختم ؛ دکتر فرشید عبدی ملک آبادی ، جوان خوشفکری که با او رابطه دوستی داشتم و دارم . پس از پایان کلاس ، دور هم جمع شدیم که رای هایمان را ، باصطلاح ، یک کاسه کنیم . اکثریتی به همراه محمدرضا غفار ، معتقد به علی شمخانی بودند ؛ لکن مواضع تند وزیر دفاع وقت ، در خصوص مهاجرین افغان ، مرا به واکنش وا داشت . هرچند که میان ۷ نامزد انتخاباتی دیگر ، انتخاب بسیار سخت بود . ( پیشاپیش محمد خاتمی و دیگر نامزد دوم خردادی که معاون رئیس جمهور بود را قبول نداشتم ) .

 خلاصه امر اینکه با وجود برتریهای نسبی علی شمخانی ، به او رای ندادم ؛ چون افغان ستیز بود . اینک ، این روزها ، تصاویری بیش از پیش گلویم را می فشارد . می خواهم فریاد زنم ، نمی توانم ! شرایط ، مساعد نیست ؛ بصلاح دیگر امور مسلمین نیست که فریاد برآورم ... . مگر نبود در صدر اسلام که کفار باسواد ، اگر ۱۰ مسلمان را سواد می آموختند ، از اسارت آزاد می شدند ؟ مگر ، در احادیث نداریم که فرشتگان جای پای طلبه دانش را ، از زمانی که از خانه خارج می شود تا زمانی که به محل کسب دانش می رسد ، می بوسند و پر و بال بر آن خاک می سایند ؟ مگر ، فرائض آموختن و آموزاندن ، از آشکار ترین پایه های دین اسلام نیستند ؟

 پس ایشان را چه می شود که دختر و پسر افغانی را با چشمانی گریان پشت در مدرسه ها می گذارند ؟ این همه بودجه های هنگفتی که وزارت امورخارجه در کشورهای جهان سوم خرج می کند ، به چه هدفی است ؟ مگر نه جذب مستضعفین عالم به انقلاب اسلامی ؟ پس ، چرا چنین دفع کفر آمیزی در مملکت اسلامی ، رخ داده است ؟ مگر ایشان نبودند که ندای عدالت ، خدمت رسانی و مهرورزی با بندگان خدا سر می دادند ؟ چه شد ؟ آشکارا ، یکی از آشکار ترین پایه های دین خدا ( تعلیم و تربیت ) ، به زور ، ویران می شود ؟ چرا کسی دلش بحال کودکان افغانی نمی سوزد ؟

 بیاد دارم که روزی در کلاس درس هندسه ، دانش آموزان مطلبی را نمی فهمیدند ؛ معلم پرسید که چه کسی فهمید ؟ فقط من بودم که جواب مثبت دادم . سال چهارم دبیرستان بودم ؛ دبیرستان نمونه دانشمند ، منطقه ۸ تهران ؛ با کلی خواهش و تمنا ، آقای محمدمهدی پورتیموری ، مدیر دبیرستان ، موافقت کرده بود که سال چهارم دبیرستان را در ازای پرداخت شهریه ای اندک ، همچون سایرین ، در آن مدرسه درس بخوانم . دبیر هندسه ، مرا صدا زد و از من خواست مطلب را بازگو کنم ، آقای پیام م. خیلی سریع گفت که فهمیدم ؛ بعد دیگری و دیگری و ... . چنین بود که دریافتم که می توانم ، روزی ، معلم خوبی شوم . دبیر هندسه هم به نقل خاطره ای از شهید رجائی و شیوه تدریس ریاضی او بسنده کرد . سالها می گذرد ؛ مرد دیگری که فارغ التحصیل همان کلاس و همان انجمن اسلامی دانش آموزان همان مدرسه است ؛ پس از سالها تدریس در دانشگاه علم و صنعت ، به مقام ریاست جمهوری رسیده است . آیا او می تواند بین افغانی و ایرانی و ... ، در کلاسهای درس خویش ، فرقی قایل شود ؟ اگر ، چنین است ؛ لیاقت معلمی ندارد . مردی که حامیانش او را محبوب تر از رسول الله (ص) می دانند و نوچه اش را به اسامه تشبیه می کنند . وا اسفا ! چه روزگار بدی ! آیا باید باور کنم که مردی از پشت همان نیمکت ها ، معلمی حزب اللهی ، چنین می کند ؟ نه ، محمود احمدی نژاد چنین نیست ؛ اما ، گریه دخترک افغانی را نمی توانم که باور نکنم . آیا اشتباهی نشده است ؟

 بارها از واژه ایران ، ابراز تنفر کرده ام ؛ هرگاه که مجبور بودم که به آن اشارتی کنم از اصطلاح (( کشور اسلامی )) یاد کرده ام ؛ مقالاتم ، بخوبی ، اینرا نشان می دهد . آری ، من پارسی زبانی اسلامگرا هستم . فرقی هم بین دانش آموزان کشور اسلامی ام و آن دختر افغان که غروب بر سر کوچه آبشار گریه می کرد ، نمی بینم . اگر حضرت محمد (ص) زنده بود ؛ او نیز ، حق تعلیم و تربیت را بر همه ، روا می دانست . چه روزگار بدی ؛ دخترک فقیر افغان ، نمی تواند به مدرسه راه یابد . چه روزگار بدی ! شاید این رنج نامه که خلاف میل باطنی ام و صلاح زندگی ، می نویسم ، او را بر سر کلاسهای درس بازگرداند .

 نمی خواهم که ناله ام را فریاد کشم ؛ ولی ، می گویم : فراموشتان نخواهیم کرد و می بوسم پای دخترک بدبخت افغانی را که فرشتگان جای پای او را می بوسند . شاید ، مسلمانی به خود آید و افغان پارسی زبان را به تنها مدارس پارسی زبان جهان ، در کشور اسلامی ما ، بازگرداند . شاید صفحات ننگینی که بتازگی ، در دفترچه های کنکور دانشگاهها دیده می شوند ، حذف شود . بیائید که امکان تحصیل در مدرسه و دانشگاه را از مستضعفین عالم نگیریم . بیائید که کمتر فریاد از هم برآوریم . دل من ، واقعا ، شکسته است ؛ اگر نه ، هیچ تمایلی به نق نق و غرغر نداشتم . بهتر هم می دانم که نباید اینگونه سخن برانم ؛ لکن ، نشد و اینگونه شد . امیدوارم ، بخشوده شود ...

 

* منبع تصویر اصلی : وبلاگ شب کابل - مطلبی با عنوان (( بابا چرا ما خوشبخت نیستیم . )) :

http://am-kabolnight.blogfa.com/post-18.aspx

نظرات 3 + ارسال نظر
رضا حجتی سه‌شنبه 2 بهمن 1386 ساعت 11:47 ق.ظ

سلام
سپاسگزارم
موفق باشید

سیب چهارشنبه 3 بهمن 1386 ساعت 01:31 ق.ظ http://eeseeb,blogfa.com

با مطلبی تحت عنوان "بازی آدم بزرگا!" به روزم. سر بزنید خوشحال میشم.

ارشیا چهارشنبه 30 فروردین 1391 ساعت 01:13 ب.ظ

ممنون از احساسات انسانی و زیبات .

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد