حمید سبزواری شاعر انقلاب اسلامی درگذشت

آمریکا آمریکا ننگ به نیرنگ تو
خون جوانان ما، می‌چکد از چنگ تو


ای ز شرار ستم، شعله به عالم زده
امن و امان جهان، یک‌سره بر هم زده
بر سر هر خرمنی، در دل هر گلشنی
آتش بیداد تو، صاعقه‌ی غم زده
ثروت انبوه تو، خون دل توده‌هاست
کین تو بر سینه‌ها، دِشنه‌ی ماتم زده
دزد جهان‌خواره‌ای، دیو ستم‌باره‌ای
عقرب جرّاره‌ای، روبَه مکّاره‌ای


جور و جفا در تو هست، مهر و وفا در تو نیست
زهر بلا در تو هست، شهد صفا در تو نیست
در همه دور زمان، چون تو ستم‌کاره نیست
عامل هر فتنه‌ای، صلح و صفا در تو نیست

آمریکا آمریکا ننگ به نیرنگ تو
خون جوانان ما، می‌چکد از چنگ تو


در همه گیتی به پاست نائره‌ی جنگ تو
گوش جهان خسته از، طبل بدآهنگ تو
مظهر شیطان تویی، دشمن انسان تویی
ای همه اهریمنی، سرحد فرهنگ تو
رسم تو عصیانگری، کار تو ویرانگری
تیره شده عالم از، حیله و نیرنگ تو
دشمن هر ملتی، موجب هر ذلتی
سایه‌ی هر وحشتی، فتنه‌ی هر امتی


جور و جفا در تو هست، مهر و وفا در تو نیست
زهر بلا در تو هست، شهد صفا در تو نیست
در همه دور زمان، چون تو ستم‌کاره نیست
عامل هر فتنه‌ای، صلح و صفا در تو نیست

آمریکا آمریکا ننگ به نیرنگ تو
خون جوانان ما، می‌چکد از چنگ تو

 استاد حمید سبزواری، شاعر بزرگ انقلاب اسلامی درگذشت. علاقه زیاد به اشعار ایشان، بنده را بارها به درب منزل ایشان در کوچه و پس کوچه های  خیابان مرحوم علی شریعتی، کشاند. جایی که با علاقه، از مدرسه دخترانه ای به یاد مرحوم علی شریعتی، در همان کوچه، سخن می گفت و امید به آینده و نسل های بعدی ...

 دوران موسوم به اصلاحات بود که دستم را گرفت و گفت که آینده متعلق به شما ست و از پایان قریب الوقوع جریان سیاسی موسوم به اصلاحات که میل به کدخدای آمریکایی دارد، سخن گفت. از گذشته هم می گفت؛ زمانی که همچون ادیبان و روشنفکران بزرگی چون مرحوم جلال آال احمد، به حزب توده پیوسته بود. ولی، زمانی که از دورگه بودن سبزواری و گیلانی بودن من آگاه شد، نام کوچک من را پرسید و باز از مرحوم علی شریعتی، سخن می گفت. هر دو شاعر، هر دو معلم، هر دو اهل سبزوار و هر دو انقلابی مسلمان. از دیدارهایی می گفت که کاش، ضبط صوتی بود و آنها را ثبت تاریخی می کردم. در یک کلام، حمید سبزواری، عاشق و مبارز بود. روح اصولگرایی در همه واژگان او، موج می زد و بسیار به علوم خفیه اهل بیت (ع)، علاقمند بود. او را خدا بیامرزد. ان شاء الله که قدر سایر چهره های فرهنگی جامعه ایرانی را بیشتر بدانیم.

رسوایی زلزله تخیلی در سینمای شبه روشنفکرزده رو به پایان ایران

 
 هنر، در کنار دین و علم، به اخلاقیات و رفتارهای هر جامعه، شکل می دهد. سینما، نقش بنیادی در این روند، در جهان معاصر دارد. گذر از چندین فیلم سینمایی موفق در پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، سینمای ایران را با عنوان فیلمفارسی می شناسیم که نشان از بی محتوایی فراکیر هنر سینما در ایران گذشته دارد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، سینمای ایران به وادی سرگشتگی ادواری، گام نهاد و همچنان، از بلاتکلیفی، رنج می برد. کسب چند جایزه جهانی، استثنای کاملی در روند جاری ست.
 در سال گذشته، چها رفیلم محمد (ص)، نهنگ عنبر، ایران برگر و در مدت معلوم، با میانگین بیش از دو ماه نمایش عمومی (به استثنای فیلم محمد (ص)، با بیش از صد روز نمایش عمومی)، به ترتیب، در حدود 14.5، 7، 4.5 و 4 میلیاردتومان، فروش کردند (نرخ متوسط 7.5 میلیاردتومان، برای چهار فیلم پرطرفدارتر در سال).در دوماه نخست سالجاری، چهار فیلم پنجاه کیلو آلبالو، ابد و یک روز، رسوایی دو و اژدها وارد می شود، با میانگین بیش از یک ماه و نیم نمایش عمومی، به ترتیب، در حدود 1، 1، 0.5 و 0.3 میلیارد تومان، فروش کردند (نرخ متوسط 0.7 میلیارد تومان، برای چهار فیلم پرطرفدارتر در دو ماه). آمارها، نشان از افول  45 درصدی سینمای ایران دارد. درخالی که فیلم پرهزینه و پر مساله محمد (ص)، علیرغم همه تبلیغات و تلاش های دولتی، نتوانست در سطح بین المللی، جایزه ای کسب کند.
 تاکید بر روابط جنسی فرازناشویی، به تقلید از سریال های تلویزیونی درجه دو ترکیه هم،  نتوانسته که سینمای رو به انحطاط کنونی را نجات دهد. اما، هفته های اخیر، دو فیلم پرتناقض درباره زلزله در سینمای ایران، به نمایش عمومی درآمد. شاید، بتوان گفت که هدف یکی، اثبات تلویحی دروغگویی دو یا سه روشنفکر اصلاح طلب، در برابر دوربین بود که ماجرایی خیالی و غیرعلمی را روایت می کردند و دیگری که می کوشد تا شعارهای تکراری یکی از فعالین سیاسی منتسب به گروه های فشار را در غالب، اندرزهای اخلاقی، بیان کند. دو تلاش ضعیف؛ یکی، در هدف و محتوا و دیگری، در هنر و اجرا.
 به راستی، سینمای ایران، درگیر شرایط تزلزل شده است. فقدان پشتوانه فکری، برای هنر سینما و اعتیاد شدید سینماگران ایرانی به شبه روشنفکری سیاست زده که در هر دو فیلم سیاسی اژدها وارد می شود و رسوایی دو، به صورت تعفن آمیز، ذوق مخاطب را آزار می دهد؛ از پوکی و پوچی پیشروی سینمای ایرانی، یاد می کند که با تنفس مصنوعی دولتی و تبلیغات غیرقانونی ماهواره ای، رو به ورشکستگی اقتصادی (بدون احتساب حمایت دولتی)، گذاشته است. سینمایی که بجز، روابط فرازناشویی و روایت های دروغ غیرعلمی درباره زلزله، حرفی برای گفتن ندارد. اژدهای سینمای شبه روشنفکر زده وابسته به دولت، مارمولک هم نیست. سینمایی که تجربه، نشان داده است که دیگر، هیچ حرف هنری، برای گفتن ندارد. زنگ خطری که سالها پیش، برای صدا و سیمای دولتی ایران، به صدا درآمد و به آن، بی توجهی شد؛ اکنون، در سینمای شبه روشنفکرزده ایران، برای نمایش آثار جایگزین خارجی، به صدا درآمده است. این پایان غم انگیز سینمای ایران است.