فشار و فرهنگ

 روزهای خطیری را می گذرانیم که از برخی جنبه ها، پیچیده و پنهان هستند. ولی، جدی گرفته نمی شوند. در چنین روزهائی، نگاشتن از فرهنگ و بانوان فرهنگی، مانند نقاشی کردن همبازی کودکی من، در زیر بمباران بعثی ها می ماند. به دلایلی معتقدم که زمان آن فرارسیده است که برخی از خط قرمزها را پاک کنیم و مهر از دهان برداریم و بدون حب و بغض ایدئولوژیک به برخی پرونده های ممنوعه بپردازیم. چهره زشت کاسبکارانه ملی - مذهبی ها را در ماه های نخست پیروزی انقلاب اسلامی به تصویر کشیم یا واقعیات مک فارلین را یا حوادث خرداد سیزده سال پیش را که صفحه شطرنج جدیدی در سیاست داخلی ما گشود. اشاره دارم به: شکست شاه و شکست صدام و شکست دموکراسی طلبان داخل رژیم و ظهور جنبش های سبز و بنفش و قهوه ای بعد از آن. اما، بسیار مهمتر از حوادث روبنائی از این دست یا تحلیل شرایط اقتصادی جاری، مساله بنیادی، فرهنگ است.بهتر است که بدون هیچ پیش داوری، به روایت چهره های گمنام و اثرگذار فرهنگی ده های اخیر بپردازیم. کسانی چون: سیما کوبان، غزاله علیزاده و شهرنوش پارسی پور. بازخوانی چراغ ها و خانه ادریسی ها و زنان بدون مردان، برای نسل جوانی که از ادراک پشت پرده حوادث سیاسی روزگار خویش درمانده اند و سوادی اقتصادی در حد دولت ناکارآمد فعلی دارند؛ از نان شب، واجب تر است. باید، ریشه ها را شناخت و به عمق رفت. هرچه به خودکشی غزاله علیزاده می اندیشم یا در نقاشی های سیما کوبان، غرق می شوم به این نتیجه می رسم که مرگ فروغ فرخزاد یا آهنگ ربنای محمدرضا شجریان را چگونه مانند هوا و هوس برخواسته، در برابر سرای آراسته حقیقت، برای عوام کم سواد، پیراستند تا چنین روزی، عوام را به دام اصلاحات بیافکنند، با دلار ده هزار تومانی و  کافه های پرمساله فرهنگی در کلانشهرها.