چندی است که وبلاگ دیگری را با هدف معرفی بیشتر خودم ، راه اندازی کردم . دوستی ، تشابه اسمی این دو وبلاگ را صحیح نمی دانست . فلذا ، پیشنهاد کرد که به رسم مالوف دیگر وبلاگنویسان هم قطارم ، نام یکی از این دو وبلاگ را از ادبیات غنی فارسی برگزینم . بدنبال شعری بودم که وصف حال خودم باشد که ناگاه ، حافظ به یاری آمد و چنین شد :
چنین شد که عهد یار ، خاطر زار ما را دیگر بار بر کمین گرفت و یاد عهد شباب و دل از کف رفته باز آمد ... ؛ چه اینکه اگر خیال نازش ، همواره در گوشه ای از یادم نبود ، اکنون نبودم . آری ، خیال یار ، ما را از آفت روزگار دور داشت ( که اگر خاطرش نبود ، تاکنون ، جان از کف داده بودم ! ) چه اینکه ، شوق فراوانی دارم که همه چیز را بنهم و جان ناتوان از چنگ دژخیمان برهانم و به دامن یار آویزم که خیالش لطف های بیکران کرد .
برخی از مطالب برگزیده وبلاگ ، از آغاز تا کنون :
چپ اسلامی ، رفرمیستها ، چپ سرخ ، رادیکالیستها و پارلمانتاریستها
نیم صفحه اول کارگزاران و اراده معطوف به فرهنگچندی است که این وبلاگ ، نظرسنجی را با موضوع (( رئیس جمهور برتر )) ، برگزار کرده است . مدتها بود که رئیس جمهور محبوب کشور مان ، مهندس محمود احمدی نژاد ، در صدر قرار داشت . لیکن ، اکنون آقای سید محمد خاتمی ، رئیس جمهور سابق ، با فاصله اندکی از ایشان ، پیشی گرفته است . اما ، نکته قابل توجه ، رقابت نزدیک این دو نیست . بلکه ، چینش و پراکنش عجیب نظرات بازدیدکنندگان وبلاگ شخصی حقیر می باشد . به گونه ای که بازدیدکنندگان این وبلاگ ، مهدی کروبی را به اکبر هاشمی رفسنجانی ترجیح داده اند . حال آنکه انتخابات خرداد ۱۳۸۴ ، نتیجه دیگری در برداشت . ...
-----------------------------------------------------------------
سرانجام ، نخستین فهرست ( کامل ) نامزدهای انتخاباتی مجلس هشتم ، منتشر شد . جبهه متحد اصولگرایان ، نام ۳۰ نامزد انتخاباتی را برای تصدی نمایندگی مردم تهران بزرگ در دوره هشتم مجلس شورا ، اعلام کرد ( رجال سیاسی چون : اسدالله بادامچیان ، فاطمه رهبر ، دکتر علی عباسپور و ... ) . بدین شکل ، انتخابات هشتمین دوره مجلس شورا ، وارد مرحله جدی از رقابت شد . انتخاباتی که بیش از پیش ، عده ای همچون بنده ، تصمیم به مشارکت حداقلی در آن دارند : فقط ، رای می دهیم و انجام تکلیف ، همین .
اما ، گذر از همه دلائل عدم فعالیت سیاسی در این دوره از انتخابات ، یک مساله جدی است : شکل گیری جبهه متحد اصولگرایان . پدیده ای که می تواند از خود انتخابات ( منظور ، انتخابات ۲۴ اسفند ۸۶ است . ) ، مهمتر باشد .
اتحادی سیاسی که پس از جبهه ملی ایران و جبهه دوم خرداد ، مهمترین صف آرائی تاریخ معاصر ایران ، محسوب می شود . ۱۱ چهره سیاسی کشور ، در قالب دو گروه ( گروه ۵ نفره و گروه ۶ نفره ) ، این اتحاد را شکل دادند :
ردیف | نام و نام خانوادگی | گروه ۵/۶ | حزب / تشکل | سابقه تشکیلاتی | سابقه سیاسی |
۱ | حبیب الله عسگراولادی | گروه ۵ نفره | موتلفه اسلامی | دبیرکل سابق | وزیر اسبق |
۲ | علی اکبر ولایتی | گروه ۵ نفره | جمهوری اسلامی | عضو | وزیر اسبق |
۳ | غلامعلی حدادعادل | گروه ۵ نفره | آبادگران | عضو | رئیس مجلس |
۴ | م.مهدی چمران | گروه ۵ نفره | آبادگران | سخنگو | رئیس شورا شهر تهران |
۵ | علی اردشیر لاریجانی | گروه ۵ نفره | جبهه پیروان | عضو | دبیر سابق شورایعالی امنیت ملی کشور |
۶ | شهاب الدین صدر | گروه ۶ نفره | انجمن پزشکان | دبیرکل | دبیراجرائی جبهه متحد اصولگرایان |
۷ | اسدالله بادامچیان | گروه ۶ نفره | موتلفه اسلامی | قائم مقام | دبیراجرائی حزب جمهوری اسلامی |
۸ | محصولی | گروه ۶ نفره | رایحه خوش | عضو | مشاور رئیس جمهور |
۹ | مصلحی | گروه ۶ نفره | رایحه خوش | عضو | روحانی |
۱۰ | علیرضا زاکانی | گروه ۶ نفره | بسیج دانشجوئی | رئیس اسبق | نماینده مجلس شورا |
۱۱ | حسین فدائی | گروه ۶ نفره | جمعیت ایثارگران | دبیرکل | نماینده مجلس شورا |
این واقعیت ، هویدا است که جبهه متحد اصولگرایان و بوجود آورندگان آن ، نقش مهمی در کشور دارند . اما ، این سئوال که آیا این تشکیلات سیاسی ، بقاءمند خواهد بود ؟ پاسخ به این پرسش ، واقعیتی ، بسیار مهم تر است .
پس از مدتها ، دیشب و بدلیلی ، در جلسه تشکیلاتی مربوط به جامعه جوانان متحد اسلامی شرکت کردم . پس از پایان جلسه ، جوان متحدی درخواست کرد که به مسجدی در خیابان وزراء برویم . در آن مکان ، مراسم نکوداشت یاد و نام شهدای گروه منصورون ، برگزار می شد . بامید آنکه ، شاید ، بتوانم که مهندس علی شمخانی را ببینم و از او بابت مطلب قبلی وبلاگم ( تقدیم به همه کودکان افغانی ) حلالیت بطلبم ، قبول کردم . چه اینکه ، به انتقاد از کسی پرداختم که در قدرت غایب است و این خلاف رسم مالوف حقیر ، در ۱۲ سال گذشته ، است . همواره کوشیده ام که دولتمردان را مورد انتقاد قرار دهم ، از هر جناحی . اما ، فردی را این بار ، مورد انتقاد قرار داده بودم که در میان مجلسیان و دولتیان نیست . با همین انگیزه و با احترام به همه ی شهدای انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی ، عازم خیابان وزراء شدیم .
عادت داشتیم که هر ساله به مراسم نکوداشت یاد و نام شهدای موتلفه اسلامی برویم ؛ اما ، منصورون !
منصورون ، یکی از ۷ گروه سیاسی بود که با پیشنهاد و اهتمام شهیدان عراقی و مطهری ، در همدیگر ادغام شدند و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را بنیان نهادند . منصورون در میانه دهه ۵۰ خورشیدی از ائتلاف ۴ گروه سیاسی کوچکتر بوجود آمد : حزب الله خوزستان ، گروه شهید سبحانی ، گروه اهواز و گروه شهید صفاتی . در ابتدا ، ایشان نام (( ارتش انقلابی خلق مسلمان ایران )) را بر خود نهادند . سپس ، نام مجاهدین راستین انقلاب اسلامی را بگزیدند . اما ، از آنجا که بیانیه های ایشان با آیه کریمه (( انهم لهم المنصورون )) آغاز می گردید ؛ در میان مردم خوزستان ، به گروه منصورون شهرت یافتند . منصورون ، هرچند که به مواضع راست گرایانه شهرت دارد ؛ لکن ، در جناح بندیهای دهه ۶۰ سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ، به هر ۳ طیف راست ، چپ و میانه تقسیم شدند . مهمترین چهره های جناح راست منصورون را سردار رشید ، مهندس شمخانی و سردار ذوالقدر تشکیل می دهند . مهمترین و مشهورترین چهره منصورون ، در جناح میانه سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ، سردار رضائی ( محسن ) ، فرمانده اسبق سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ، است . منصورون ، بواسطه کادرسازی کیفی و روحیه شهادت طلبی ، مورد تقدیر عموم تحلیلگران است .
بی شک ، منصورون را میتوان از شهیدپرورترین گروههای سیاسی دهه ۵۰ و ۶۰ خورشیدی دانست . شهدائی چون صفاتی ، سبحانی ، جهان آرا ، رفیعی و ... از اعضای منصورون بودند . شهید غلامحسین صفاتی در دست نوشته ای می نویسد :
(( پس از شهادت رضا رضایی ، با تحلیلی که از شهادت این برادر شد ، فقط نظرات ایدئولوژیک مورد حمله قرار گرفت و در حقیقت ، آغاز مبارزه علیه اسلام از تشکیلات ( سازمان مجاهدین خلق ) بود ... . در این مرحله بود ؛ به من انتقاد شد که تو به دلیل ایده آلیسم شدید موجود ، در تو و ضعفهایی که در جریان مبارزات قدیمی داشته ای ، نتوانسته ای درباره تضاد و درباره عمل مائو بخوبی درس بگیری و نقطه نظرهای موجود در آن را بخوبی درک کنی ... کم کم ، مجبور شدم ، جهت خود را در این مبارزه ایدئولوژیک مشخص سازم ... و در نهایت ، تصمیم گرفتم ، مبارزه ای متشکل را در داخل تشکیلات ، به شکلی خاص ، آغاز کنم و برادرانی را که می شناختم و مجاهدین ( خلق ) با آنها تماسی نداشتند ، تشکل دهم . ))
یادشان گرامی و روح پرفتوح شان شاد باد .
از حاشیه شمالغربی تهران بزرگ که به سوی شرق می آئی ، روستاهای زیادی را می بینی ؛ سولقان ، کن ، حصارک ، مراد آباد ، فرحزاد و ... تا دیگر روستاهای شمیرانات . در گذر از کوچه پس کوچه های فرحزاد ؛ کودکانی ترک ، کرد ، لر ، افغانی و ... را می بینی که گتو خوش آب و هوایی را مسکن گزیده اند . کودکانی که می توانستند ، در جای بهتری از شمیران زندگی کنند یا در خانواده بهتری چشم به جهان گشایند .
انتخابات هشتمین دوره ریاست جمهوری بود ؛ دانشجوی مقطع کارشناسی مهندسی صنایع دانشکده فنی دانشگاه آزاد اسلامی ( واحد جنوب تهران ) بودم . برخی مدرسین گروه مهندسی صنایع آن واحد دانشگاهی ، آشکارا ، مواضع چپ داشتند . من و جمعی از دوستان ، گروه اندکی با مواضع راست بودیم . در یکی از کلاسها ، آشکارا ، به مدرس کلاس تاختم ؛ دکتر فرشید عبدی ملک آبادی ، جوان خوشفکری که با او رابطه دوستی داشتم و دارم . پس از پایان کلاس ، دور هم جمع شدیم که رای هایمان را ، باصطلاح ، یک کاسه کنیم . اکثریتی به همراه محمدرضا غفار ، معتقد به علی شمخانی بودند ؛ لکن مواضع تند وزیر دفاع وقت ، در خصوص مهاجرین افغان ، مرا به واکنش وا داشت . هرچند که میان ۷ نامزد انتخاباتی دیگر ، انتخاب بسیار سخت بود . ( پیشاپیش محمد خاتمی و دیگر نامزد دوم خردادی که معاون رئیس جمهور بود را قبول نداشتم ) .
خلاصه امر اینکه با وجود برتریهای نسبی علی شمخانی ، به او رای ندادم ؛ چون افغان ستیز بود . اینک ، این روزها ، تصاویری بیش از پیش گلویم را می فشارد . می خواهم فریاد زنم ، نمی توانم ! شرایط ، مساعد نیست ؛ بصلاح دیگر امور مسلمین نیست که فریاد برآورم ... . مگر نبود در صدر اسلام که کفار باسواد ، اگر ۱۰ مسلمان را سواد می آموختند ، از اسارت آزاد می شدند ؟ مگر ، در احادیث نداریم که فرشتگان جای پای طلبه دانش را ، از زمانی که از خانه خارج می شود تا زمانی که به محل کسب دانش می رسد ، می بوسند و پر و بال بر آن خاک می سایند ؟ مگر ، فرائض آموختن و آموزاندن ، از آشکار ترین پایه های دین اسلام نیستند ؟
پس ایشان را چه می شود که دختر و پسر افغانی را با چشمانی گریان پشت در مدرسه ها می گذارند ؟ این همه بودجه های هنگفتی که وزارت امورخارجه در کشورهای جهان سوم خرج می کند ، به چه هدفی است ؟ مگر نه جذب مستضعفین عالم به انقلاب اسلامی ؟ پس ، چرا چنین دفع کفر آمیزی در مملکت اسلامی ، رخ داده است ؟ مگر ایشان نبودند که ندای عدالت ، خدمت رسانی و مهرورزی با بندگان خدا سر می دادند ؟ چه شد ؟ آشکارا ، یکی از آشکار ترین پایه های دین خدا ( تعلیم و تربیت ) ، به زور ، ویران می شود ؟ چرا کسی دلش بحال کودکان افغانی نمی سوزد ؟
بیاد دارم که روزی در کلاس درس هندسه ، دانش آموزان مطلبی را نمی فهمیدند ؛ معلم پرسید که چه کسی فهمید ؟ فقط من بودم که جواب مثبت دادم . سال چهارم دبیرستان بودم ؛ دبیرستان نمونه دانشمند ، منطقه ۸ تهران ؛ با کلی خواهش و تمنا ، آقای محمدمهدی پورتیموری ، مدیر دبیرستان ، موافقت کرده بود که سال چهارم دبیرستان را در ازای پرداخت شهریه ای اندک ، همچون سایرین ، در آن مدرسه درس بخوانم . دبیر هندسه ، مرا صدا زد و از من خواست مطلب را بازگو کنم ، آقای پیام م. خیلی سریع گفت که فهمیدم ؛ بعد دیگری و دیگری و ... . چنین بود که دریافتم که می توانم ، روزی ، معلم خوبی شوم . دبیر هندسه هم به نقل خاطره ای از شهید رجائی و شیوه تدریس ریاضی او بسنده کرد . سالها می گذرد ؛ مرد دیگری که فارغ التحصیل همان کلاس و همان انجمن اسلامی دانش آموزان همان مدرسه است ؛ پس از سالها تدریس در دانشگاه علم و صنعت ، به مقام ریاست جمهوری رسیده است . آیا او می تواند بین افغانی و ایرانی و ... ، در کلاسهای درس خویش ، فرقی قایل شود ؟ اگر ، چنین است ؛ لیاقت معلمی ندارد . مردی که حامیانش او را محبوب تر از رسول الله (ص) می دانند و نوچه اش را به اسامه تشبیه می کنند . وا اسفا ! چه روزگار بدی ! آیا باید باور کنم که مردی از پشت همان نیمکت ها ، معلمی حزب اللهی ، چنین می کند ؟ نه ، محمود احمدی نژاد چنین نیست ؛ اما ، گریه دخترک افغانی را نمی توانم که باور نکنم . آیا اشتباهی نشده است ؟
بارها از واژه ایران ، ابراز تنفر کرده ام ؛ هرگاه که مجبور بودم که به آن اشارتی کنم از اصطلاح (( کشور اسلامی )) یاد کرده ام ؛ مقالاتم ، بخوبی ، اینرا نشان می دهد . آری ، من پارسی زبانی اسلامگرا هستم . فرقی هم بین دانش آموزان کشور اسلامی ام و آن دختر افغان که غروب بر سر کوچه آبشار گریه می کرد ، نمی بینم . اگر حضرت محمد (ص) زنده بود ؛ او نیز ، حق تعلیم و تربیت را بر همه ، روا می دانست . چه روزگار بدی ؛ دخترک فقیر افغان ، نمی تواند به مدرسه راه یابد . چه روزگار بدی ! شاید این رنج نامه که خلاف میل باطنی ام و صلاح زندگی ، می نویسم ، او را بر سر کلاسهای درس بازگرداند .
نمی خواهم که ناله ام را فریاد کشم ؛ ولی ، می گویم : فراموشتان نخواهیم کرد و می بوسم پای دخترک بدبخت افغانی را که فرشتگان جای پای او را می بوسند . شاید ، مسلمانی به خود آید و افغان پارسی زبان را به تنها مدارس پارسی زبان جهان ، در کشور اسلامی ما ، بازگرداند . شاید صفحات ننگینی که بتازگی ، در دفترچه های کنکور دانشگاهها دیده می شوند ، حذف شود . بیائید که امکان تحصیل در مدرسه و دانشگاه را از مستضعفین عالم نگیریم . بیائید که کمتر فریاد از هم برآوریم . دل من ، واقعا ، شکسته است ؛ اگر نه ، هیچ تمایلی به نق نق و غرغر نداشتم . بهتر هم می دانم که نباید اینگونه سخن برانم ؛ لکن ، نشد و اینگونه شد . امیدوارم ، بخشوده شود ...
* منبع تصویر اصلی : وبلاگ شب کابل - مطلبی با عنوان (( بابا چرا ما خوشبخت نیستیم . )) :