معضلی بنام نهضت باصطلاح آزادی

 مهدی بازرگان ، فرد مشکوک الحالی بود که نکات مبهم ، تاریک و سیاهی در پرونده زندگی شخصی او ، بخصوص ، تا قبل از پیوستن به حزب ایران ، وجود دارد .

 حزب ایران ، انجمن حقوقدانان ، برخی از روحانیون ، بازاریان و سردبیران مطبوعات و دوچهره مستقل دیگر ( مصدق و خلعتبری ) ، جبهه ملی ایران را بوجود آوردند .

 اما ، در تیرماه ۱۳۲۵ خورشیدی ، پس از ائتلاف احزاب ایران و توده ؛ مهدی بازرگان باتفاق عده ای دیگر ، از حزب ایران ، جدا شدند . لکن ، ارتباط خود را با جبهه ملی ایران حفظ کردند . در چنین شرایطی بود که خطر دو جریان سیاسی رقیب ( جریانهای سیاسی چپ و اسلامی ) ، برای رهبران جبهه ملی ، محرز شده بود . از اینرو ، از مهدی بازرگان خواستند که مسئولیت سازماندهی تشکیلاتی را بمنظور نفوذ و رخنه در جریانهای رقیب ( جریانهای سیاسی چپ و اسلامی )  ، برعهده گیرد . مدتی بعد ، گروهک ضاله نهضت باصطلاح آزادی ایران ، تاسیس شد . گروهک مذکور ، طی بیش از ۴۰ سال فعالیت ننگین خود ، همواره سعی کرد که ضمن جمع آوری اطلاعات و اخبار احزاب و گروههای سیاسی اسلامگرا ( و چپگرا ) ، مهمتریت ضربات را به آنها وارد سازد .

 پس از حادثه سیاهکل ، جمع بندی جریان سیاسی مذکور ، به ایجاد سازمان مستقل دیگری برای نفوذ و رخنه در جریانهای سیاسی چپ ، رسید . فلذا ، مهدی بازرگان موظف شد که ۳ عضو انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران را بدین منظور شناسائی و بکارگیرد و از طریق جذب و کادرسازی آنها ، در نهضت باصطلاح آزادی ایران ، زمینه را برای تشکیل چنین سازمانی مهیا سازد .

 بعدها ، عبدالرضا نیک بین رودسری که در نتیجه مطالعات اجتماعی فراوان به واقعیات اجتماعی و نیات شوم نهضت باصطلاح آزادی ایران ، پی برده بود ؛ ضمن ابراز عقاید مارکسیستی ، از مجموعه مذکور جدا شد . چنین شد که فرد مشکوک الحال دیگری ، بنام علی اصغر بدیع زادگان ، در مرکزیت سازمان مذکور ، جانشین عبدالرضا نیک بین شد . بدین طریق ، سازمان مجاهدین خلق شکل گرفت . هرچند که با جدی شدن مبارزات سیاسی ، رهبران بعدی این سازمان ، راه خود را از نهضت باصطلاح آزادی ایران و جبهه ملی ایران جدا کردند .

 پس از پیروزی انقلاب اسلامی ، در جریان تسخیر لانه جاسوسی و افشاء اسناد مربوط به جاسوسی برخی اعضای نهضت باصطلاح آزادی ایران و ارتباط آنها با سازمان جاسوسی آمریکا ( سیا ) ، مهدی بازرگان که عهده دار سمت نخست وزیری دولت موقت انقلاب اسلامی بود ، استعفاء کرد .

 اندکی بعدتر ، در جلسات صحن علنی اولین دوره مجلس شورای ملی ، نمایندگان حزب الهی مجلس شورای ملی ( دوره اول ) ، او را با فضیحت از پشت تریبون خانه ملت به صندلی اش بازگرداند و پس از آن ، گروهک ضاله اش ( نهضت باصطلاح آزادی ایران ) ، به مهمترین تشکل سیاسی اپوزیسیون ، در داخل کشور ، تبدیل شد . هرچند که بعدها ، یکی از اعضای مجمع روحانیون مبارز ، سعی به نبش قبر گروهک مذکور کرد ؛ لکن ، حضرت امام خمینی (ره) ، ضمن ابلاغ نامه ای ، به سرعت و با قاطعیت ، در مقابل این امر ایستادند .

 در فضای سیاسی نامناسب روزهای اخیر ، همان عضو مجمع روحانیون مبارز ، از شرایط نامناسب مجود کمال سوء استفاده را برای نشر اکاذیبی از قول حضرت امام خمینی (ره) در خصوص گروهک ضاله مذکور کرده است .

 همچنین ، امروز ، روزنامه کارگزاران ، ارگان رسمی حزب کاگزاران سازندگی ایران اسلامی ، اقدام به انتشار نامه دبیرکل یکی از گروههای سیاسی متعلق به جبهه پیروان خط امام و رهبری ، خطاب به دبیرکل خود خوانده گروهک ممنوعه مذکور ، به شماره نامه ۳۱۷۷/۱۰/-الف و به تاریخ ۳/۱۰/۸۶ نمود . چند جمله در این نامه ، بسیار تکان دهنده بود ( خلاصه نامه ) :

جناب؟ آقای! دکتر ابراهیم یزدی

 از حسن نظر؟ شما نسبت به چنین نشستهایی که ان شاء الله به تعمیق مناسبات اسلامی ، بین احزاب کشورهای اسلامی بیانجامد ، تشکر! می کنم . در خصوص مطالبی که فرمودید ؟ ، چند نکته را یادآور می شوم :

 ۱- اینکه شما خواستار ریشه کنی غده چرکین رژیم صهیونیستی شدید ، این خود می تواند ، یکی! از توافقات؟ ما باشد .جهت اطلاع! جنابعالی؟ توضیح می دهم که ...

 ۲ - ما امیدواریم؟ مشکلات! قانونی تشکل شما حل شود!

 ۳- تاکید فرمودید؟ ؛ خواستار رفع تضییقات؟ ایجاد شده و بهره مند شدن؟ از حقوق مدنی؟ ، مطابق قانون اساسی! و دیگر قوانین ذیربط هستید . کسی نمی تواند با قانون اساسی ، برخورد دو یا چندگانه؟ داشته باشد . ما امیدواریم؟ با تدابیر! جدی؟ که می اندیشید ، مشکل! قانونی! شدن؟ تشکل؟ متبوع تان را مرتفع؟ نمایید .

و ...

و الی الله المصیر!

م.ن. ح.

دبیرکل ...

 سئوال اساسی این است که به چه دلیل ، از هر دو جناح سیاسی کشور کوشیده می شود تا نهضت باصطلاح آزادی نبش قبر شود ؟

لطفهای بی کران

 چندی است که وبلاگ دیگری را با هدف معرفی بیشتر خودم ، راه اندازی کردم . دوستی ، تشابه اسمی این دو وبلاگ را صحیح نمی دانست . فلذا ، پیشنهاد کرد که به رسم مالوف دیگر وبلاگنویسان هم قطارم ، نام یکی از این دو وبلاگ را از ادبیات غنی فارسی برگزینم . بدنبال شعری بودم که وصف حال خودم باشد که ناگاه ، حافظ به یاری آمد و چنین شد :

دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد
شب تنهایی ام در قصد جان بود
خیالش لطف های بی کران بود
چرا چون لاله خونین دل نباشم
که با ما نرگس او سر گران بود
که را گویم که با این درد جانسوز
طبیبم قصد جان ناتوان کرد
بدان سان سوخت چون شمعم که بر من
صراحی گریه و بربط فغان کرد
صبا گر چاره داری وقت وقت است
که درد اشتیاقم قصد جان کرد
میان مهربانان کی توان گفت
که یار ما چنین گفت و چنان کرد

 چنین شد که عهد یار ، خاطر زار ما را دیگر بار بر کمین گرفت و یاد عهد شباب و دل از کف رفته باز آمد ... ؛ چه اینکه اگر خیال نازش ، همواره در گوشه ای از یادم نبود ، اکنون نبودم . آری ، خیال یار ، ما را از آفت روزگار دور داشت ( که اگر خاطرش نبود ، تاکنون ، جان از کف داده بودم ! ) چه اینکه ، شوق فراوانی دارم که همه چیز را بنهم و جان ناتوان از چنگ دژخیمان برهانم و به دامن یار آویزم که خیالش لطف های بیکران کرد . 


برخی از مطالب برگزیده وبلاگ ، از آغاز تا کنون :

بیاد شهدای منصورون

بازگشت به طبیعت

چپ اسلامی ، رفرمیستها ، چپ سرخ ، رادیکالیستها و پارلمانتاریستها

همکاریهای جوانان احزاب

نیم صفحه اول کارگزاران و اراده معطوف به فرهنگ

احمدی نژاد و خاتمی

 چندی است که این وبلاگ ، نظرسنجی را با موضوع (( رئیس جمهور برتر )) ، برگزار کرده است . مدتها بود که رئیس جمهور محبوب کشور مان ، مهندس محمود احمدی نژاد ، در صدر قرار داشت . لیکن ، اکنون آقای سید محمد خاتمی ، رئیس جمهور سابق ، با فاصله اندکی از ایشان ، پیشی گرفته است . اما ، نکته قابل توجه ، رقابت نزدیک این دو نیست . بلکه ، چینش و پراکنش عجیب نظرات بازدیدکنندگان وبلاگ شخصی حقیر می باشد . به گونه ای که بازدیدکنندگان این وبلاگ ، مهدی کروبی را به اکبر هاشمی رفسنجانی ترجیح داده اند . حال آنکه انتخابات خرداد ۱۳۸۴ ، نتیجه دیگری در برداشت . ...

-----------------------------------------------------------------

  1. محمد خاتمی ۳۰٪
  2. مهندس محمود احمدی نژاد ۲۹٪
  3. مهدی کروبی ۱۶٪
  4. اکبر هاشمی رفسنجانی ۱۳٪
  5. محمدعلی رجائی ۵٪
  6. محمدباقر قالیباف ۴٪
  7. دیگران ۳٪

جبهه متحد اصولگرایان

 سرانجام ، نخستین فهرست ( کامل ) نامزدهای انتخاباتی مجلس هشتم ، منتشر شد . جبهه متحد اصولگرایان ، نام ۳۰ نامزد انتخاباتی را برای تصدی نمایندگی مردم تهران بزرگ در دوره هشتم مجلس شورا ، اعلام کرد ( رجال سیاسی چون : اسدالله بادامچیان ، فاطمه رهبر ، دکتر علی عباسپور و ... ) . بدین شکل ، انتخابات هشتمین دوره مجلس شورا ، وارد مرحله جدی از رقابت شد . انتخاباتی که بیش از پیش ، عده ای همچون بنده ، تصمیم به مشارکت حداقلی در آن دارند : فقط ، رای می دهیم و انجام تکلیف ، همین .

 اما ، گذر از همه دلائل عدم فعالیت سیاسی در این دوره از انتخابات ، یک مساله جدی است : شکل گیری جبهه متحد اصولگرایان . پدیده ای که می تواند از خود انتخابات ( منظور ، انتخابات ۲۴ اسفند ۸۶ است . ) ، مهمتر باشد .

 اتحادی سیاسی که پس از جبهه ملی ایران و جبهه دوم خرداد ، مهمترین صف آرائی تاریخ معاصر ایران ، محسوب می شود . ۱۱ چهره سیاسی کشور ، در قالب دو گروه ( گروه ۵ نفره و گروه ۶ نفره ) ، این اتحاد را شکل دادند :

ردیف نام و نام خانوادگی گروه ۵/۶ حزب / تشکل سابقه تشکیلاتی سابقه سیاسی
۱ حبیب الله عسگراولادی گروه ۵ نفره موتلفه اسلامی دبیرکل سابق وزیر اسبق
۲ علی اکبر ولایتی گروه ۵ نفره جمهوری اسلامی عضو وزیر اسبق
۳ غلامعلی حدادعادل گروه ۵ نفره آبادگران عضو رئیس مجلس
۴ م.مهدی چمران گروه ۵ نفره آبادگران سخنگو رئیس شورا شهر تهران
۵ علی اردشیر لاریجانی گروه ۵ نفره جبهه پیروان عضو دبیر سابق شورایعالی امنیت ملی کشور
۶ شهاب الدین صدر گروه ۶ نفره انجمن پزشکان دبیرکل دبیراجرائی جبهه متحد اصولگرایان
۷ اسدالله بادامچیان گروه ۶ نفره موتلفه اسلامی قائم مقام دبیراجرائی حزب جمهوری اسلامی
۸ محصولی گروه ۶ نفره رایحه خوش عضو مشاور رئیس جمهور
۹ مصلحی گروه ۶ نفره رایحه خوش عضو روحانی
۱۰ علیرضا زاکانی گروه ۶ نفره بسیج دانشجوئی رئیس اسبق نماینده مجلس شورا
۱۱ حسین فدائی گروه ۶ نفره جمعیت ایثارگران دبیرکل نماینده مجلس شورا

 

 این واقعیت ، هویدا است که جبهه متحد اصولگرایان و بوجود آورندگان آن ، نقش مهمی در کشور دارند . اما ، این سئوال که آیا این تشکیلات سیاسی ، بقاءمند خواهد بود ؟ پاسخ به این پرسش ، واقعیتی ، بسیار مهم تر است .

بیاد شهدای منصورون

 پس از مدتها ، دیشب و بدلیلی ، در جلسه تشکیلاتی مربوط به جامعه جوانان متحد اسلامی شرکت کردم . پس از پایان جلسه ، جوان متحدی درخواست کرد که به مسجدی در خیابان وزراء برویم . در آن مکان ، مراسم نکوداشت یاد و نام شهدای گروه منصورون ، برگزار می شد . بامید آنکه ، شاید ، بتوانم که مهندس علی شمخانی را ببینم و از او بابت مطلب قبلی وبلاگم ( تقدیم به همه کودکان افغانی ) حلالیت بطلبم ، قبول کردم . چه اینکه ، به انتقاد از کسی پرداختم که در قدرت غایب است و این خلاف رسم مالوف حقیر ، در ۱۲ سال گذشته ، است . همواره کوشیده ام که دولتمردان را مورد انتقاد قرار دهم ، از هر جناحی . اما ، فردی را این بار ، مورد انتقاد قرار داده بودم که در میان مجلسیان و دولتیان نیست . با همین انگیزه و با احترام به همه ی شهدای انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی ، عازم خیابان وزراء شدیم .

 عادت داشتیم که هر ساله به مراسم نکوداشت یاد و نام شهدای موتلفه اسلامی برویم ؛ اما ، منصورون !

 منصورون ، یکی از ۷ گروه سیاسی بود که با پیشنهاد و اهتمام شهیدان عراقی و مطهری ، در همدیگر ادغام شدند و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را بنیان نهادند . منصورون در میانه دهه ۵۰ خورشیدی از ائتلاف ۴ گروه سیاسی کوچکتر بوجود آمد : حزب الله خوزستان ، گروه شهید سبحانی ، گروه اهواز و گروه شهید صفاتی . در ابتدا ، ایشان نام (( ارتش انقلابی خلق مسلمان ایران )) را بر خود نهادند . سپس ، نام مجاهدین راستین انقلاب اسلامی را بگزیدند . اما ، از آنجا که بیانیه های ایشان با آیه کریمه (( انهم لهم المنصورون )) آغاز می گردید ؛ در میان مردم خوزستان ، به گروه منصورون شهرت یافتند . منصورون ، هرچند که به مواضع راست گرایانه شهرت دارد ؛ لکن ، در جناح بندیهای دهه ۶۰ سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ، به هر ۳ طیف راست ، چپ و میانه تقسیم شدند . مهمترین چهره های جناح راست منصورون را سردار رشید ، مهندس شمخانی و سردار ذوالقدر تشکیل می دهند . مهمترین و مشهورترین چهره منصورون ، در جناح میانه سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ، سردار رضائی ( محسن ) ، فرمانده اسبق سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ، است . منصورون ، بواسطه کادرسازی کیفی و روحیه شهادت طلبی ، مورد تقدیر عموم تحلیلگران است .

 بی شک ، منصورون را میتوان از شهیدپرورترین گروههای سیاسی دهه ۵۰ و ۶۰ خورشیدی دانست . شهدائی چون صفاتی ، سبحانی ، جهان آرا ، رفیعی و ... از اعضای منصورون بودند . شهید غلامحسین صفاتی در دست نوشته ای می نویسد :

 (( پس از شهادت رضا رضایی ، با تحلیلی که از شهادت این برادر شد ، فقط نظرات ایدئولوژیک مورد حمله قرار گرفت و در حقیقت ، آغاز مبارزه علیه اسلام از تشکیلات ( سازمان مجاهدین خلق ) بود ... . در این مرحله بود ؛ به من انتقاد شد که تو به دلیل ایده آلیسم شدید موجود ، در تو و ضعفهایی که در جریان مبارزات قدیمی داشته ای ، نتوانسته ای درباره تضاد و درباره عمل مائو بخوبی درس بگیری و نقطه نظرهای موجود در آن را بخوبی درک کنی ... کم کم ، مجبور شدم ، جهت خود را در این مبارزه ایدئولوژیک مشخص سازم ... و در نهایت ، تصمیم گرفتم ، مبارزه ای متشکل را در داخل تشکیلات ، به شکلی خاص ، آغاز کنم و برادرانی را که می شناختم و مجاهدین ( خلق ) با آنها تماسی نداشتند ، تشکل دهم . ))

یادشان گرامی و روح پرفتوح شان شاد باد .

تقدیم به همه کودکان افغانی

 از حاشیه شمالغربی تهران بزرگ که به سوی شرق می آئی ، روستاهای زیادی را می بینی ؛ سولقان ، کن ، حصارک ، مراد آباد ، فرحزاد و ... تا دیگر روستاهای شمیرانات . در گذر از کوچه پس کوچه های فرحزاد ؛ کودکانی ترک ، کرد ، لر ، افغانی و ... را می بینی که گتو خوش آب و هوایی را مسکن گزیده اند . کودکانی که می توانستند ، در جای بهتری از شمیران زندگی کنند یا در خانواده بهتری چشم به جهان گشایند .

 انتخابات هشتمین دوره ریاست جمهوری بود ؛ دانشجوی مقطع کارشناسی مهندسی صنایع دانشکده فنی دانشگاه آزاد اسلامی ( واحد جنوب تهران ) بودم . برخی مدرسین گروه مهندسی صنایع آن واحد دانشگاهی ، آشکارا ، مواضع چپ  داشتند . من و جمعی از دوستان ، گروه اندکی با مواضع راست بودیم . در یکی از کلاسها ، آشکارا ، به مدرس کلاس تاختم ؛ دکتر فرشید عبدی ملک آبادی ، جوان خوشفکری که با او رابطه دوستی داشتم و دارم . پس از پایان کلاس ، دور هم جمع شدیم که رای هایمان را ، باصطلاح ، یک کاسه کنیم . اکثریتی به همراه محمدرضا غفار ، معتقد به علی شمخانی بودند ؛ لکن مواضع تند وزیر دفاع وقت ، در خصوص مهاجرین افغان ، مرا به واکنش وا داشت . هرچند که میان ۷ نامزد انتخاباتی دیگر ، انتخاب بسیار سخت بود . ( پیشاپیش محمد خاتمی و دیگر نامزد دوم خردادی که معاون رئیس جمهور بود را قبول نداشتم ) .

 خلاصه امر اینکه با وجود برتریهای نسبی علی شمخانی ، به او رای ندادم ؛ چون افغان ستیز بود . اینک ، این روزها ، تصاویری بیش از پیش گلویم را می فشارد . می خواهم فریاد زنم ، نمی توانم ! شرایط ، مساعد نیست ؛ بصلاح دیگر امور مسلمین نیست که فریاد برآورم ... . مگر نبود در صدر اسلام که کفار باسواد ، اگر ۱۰ مسلمان را سواد می آموختند ، از اسارت آزاد می شدند ؟ مگر ، در احادیث نداریم که فرشتگان جای پای طلبه دانش را ، از زمانی که از خانه خارج می شود تا زمانی که به محل کسب دانش می رسد ، می بوسند و پر و بال بر آن خاک می سایند ؟ مگر ، فرائض آموختن و آموزاندن ، از آشکار ترین پایه های دین اسلام نیستند ؟

 پس ایشان را چه می شود که دختر و پسر افغانی را با چشمانی گریان پشت در مدرسه ها می گذارند ؟ این همه بودجه های هنگفتی که وزارت امورخارجه در کشورهای جهان سوم خرج می کند ، به چه هدفی است ؟ مگر نه جذب مستضعفین عالم به انقلاب اسلامی ؟ پس ، چرا چنین دفع کفر آمیزی در مملکت اسلامی ، رخ داده است ؟ مگر ایشان نبودند که ندای عدالت ، خدمت رسانی و مهرورزی با بندگان خدا سر می دادند ؟ چه شد ؟ آشکارا ، یکی از آشکار ترین پایه های دین خدا ( تعلیم و تربیت ) ، به زور ، ویران می شود ؟ چرا کسی دلش بحال کودکان افغانی نمی سوزد ؟

 بیاد دارم که روزی در کلاس درس هندسه ، دانش آموزان مطلبی را نمی فهمیدند ؛ معلم پرسید که چه کسی فهمید ؟ فقط من بودم که جواب مثبت دادم . سال چهارم دبیرستان بودم ؛ دبیرستان نمونه دانشمند ، منطقه ۸ تهران ؛ با کلی خواهش و تمنا ، آقای محمدمهدی پورتیموری ، مدیر دبیرستان ، موافقت کرده بود که سال چهارم دبیرستان را در ازای پرداخت شهریه ای اندک ، همچون سایرین ، در آن مدرسه درس بخوانم . دبیر هندسه ، مرا صدا زد و از من خواست مطلب را بازگو کنم ، آقای پیام م. خیلی سریع گفت که فهمیدم ؛ بعد دیگری و دیگری و ... . چنین بود که دریافتم که می توانم ، روزی ، معلم خوبی شوم . دبیر هندسه هم به نقل خاطره ای از شهید رجائی و شیوه تدریس ریاضی او بسنده کرد . سالها می گذرد ؛ مرد دیگری که فارغ التحصیل همان کلاس و همان انجمن اسلامی دانش آموزان همان مدرسه است ؛ پس از سالها تدریس در دانشگاه علم و صنعت ، به مقام ریاست جمهوری رسیده است . آیا او می تواند بین افغانی و ایرانی و ... ، در کلاسهای درس خویش ، فرقی قایل شود ؟ اگر ، چنین است ؛ لیاقت معلمی ندارد . مردی که حامیانش او را محبوب تر از رسول الله (ص) می دانند و نوچه اش را به اسامه تشبیه می کنند . وا اسفا ! چه روزگار بدی ! آیا باید باور کنم که مردی از پشت همان نیمکت ها ، معلمی حزب اللهی ، چنین می کند ؟ نه ، محمود احمدی نژاد چنین نیست ؛ اما ، گریه دخترک افغانی را نمی توانم که باور نکنم . آیا اشتباهی نشده است ؟

 بارها از واژه ایران ، ابراز تنفر کرده ام ؛ هرگاه که مجبور بودم که به آن اشارتی کنم از اصطلاح (( کشور اسلامی )) یاد کرده ام ؛ مقالاتم ، بخوبی ، اینرا نشان می دهد . آری ، من پارسی زبانی اسلامگرا هستم . فرقی هم بین دانش آموزان کشور اسلامی ام و آن دختر افغان که غروب بر سر کوچه آبشار گریه می کرد ، نمی بینم . اگر حضرت محمد (ص) زنده بود ؛ او نیز ، حق تعلیم و تربیت را بر همه ، روا می دانست . چه روزگار بدی ؛ دخترک فقیر افغان ، نمی تواند به مدرسه راه یابد . چه روزگار بدی ! شاید این رنج نامه که خلاف میل باطنی ام و صلاح زندگی ، می نویسم ، او را بر سر کلاسهای درس بازگرداند .

 نمی خواهم که ناله ام را فریاد کشم ؛ ولی ، می گویم : فراموشتان نخواهیم کرد و می بوسم پای دخترک بدبخت افغانی را که فرشتگان جای پای او را می بوسند . شاید ، مسلمانی به خود آید و افغان پارسی زبان را به تنها مدارس پارسی زبان جهان ، در کشور اسلامی ما ، بازگرداند . شاید صفحات ننگینی که بتازگی ، در دفترچه های کنکور دانشگاهها دیده می شوند ، حذف شود . بیائید که امکان تحصیل در مدرسه و دانشگاه را از مستضعفین عالم نگیریم . بیائید که کمتر فریاد از هم برآوریم . دل من ، واقعا ، شکسته است ؛ اگر نه ، هیچ تمایلی به نق نق و غرغر نداشتم . بهتر هم می دانم که نباید اینگونه سخن برانم ؛ لکن ، نشد و اینگونه شد . امیدوارم ، بخشوده شود ...

 

* منبع تصویر اصلی : وبلاگ شب کابل - مطلبی با عنوان (( بابا چرا ما خوشبخت نیستیم . )) :

http://am-kabolnight.blogfa.com/post-18.aspx

بازگشت به طبیعت

 زمان آن رسیده که از شهر و هر آنچه مربوط به آن است ، دل بردارم . از مدینه و اهل مدینه ( تعبیری سنتی از مفهوم شهروند ) بیزارم . طبیعت را به شهر ترجیح می دهم . چه اینکه زمانی پدران ما در طبیعت می زیستند و شهر ، هنوز ، آفریده نشده بود . شاید ، بار دیگر ، روزی به شهر بیاندیشم ؛ روزی که باید آرمانشهر خویش را بیآفرینم و دل از نظریات دش - شهری بزدایم :

شهر من ، من به تو می اندیشم

نه به تنهایی خویش

* توضیح : آرمانی ترین مکانیابیهای شهری در طول تاریخ ، در بهترین نقاط جغرافیائی طبیعت ، واقع شده اند . این رهیافت نظری مناسبی برای حصول به نظریه ای در خصوص آرمانشهر می باشد . ( علی آقاجانپور - زمستان ۱۳۸۶ - قریه فرحزاد )

* تصویر : آبشاری در گیلان

دانشگاه بدور از دانش

 نگاهی گذرا به سرتیتر بیش از ۳۰ مقاله که در سالهای اخیر ، از حقیر منتشر شده است ؛ تنوع نچندان متکثری از موضوعات را بر می تابد که بی شک ، یکی از متکثرترین آنها ، موضوع دانشگاه است . این مقالات را میتوان در روزنامه اعتماد ملی ، ماهنامه ذکر و هفته نامه شما یافت . اما ، تاکنون در وبلاگم ، در این موضوع مطلبی منتشر نشده بود . لذا ، فارغ از عالم سیاست ، دست بکار موضوعی بنام دانشگاه در ایران شدم . نخست ، چند سئوال :

پرسش یک : تعریف دانش چیست ؟

پرسش دو : تعریف دانشگاه چیست ؟

پرسش سه : آیا مکانهای موسوم به دانشگاه در ایران ، در چنین تعریفی می گنجند ؟

پرسش صفر : تعریف تعریف چیست ؟

و اما جوابهای من در همین خصوص :

پاسخ صفر : گزاره ( هایی ) جامع و مانع در خصوص موضوع تعریف را تعریف گویند .

پاسخ یک : اطلاعات پس از جمع آوری ، فرآوری و تجربه ، تبدیل به ( بخشی از ) دانش می شوند .

پاسخ یک و نیم ( تعریف اطلاعات چیست ؟ ) : داده ، پس از فرآوری ، تبدیل به اطلاعات می شوند .

پاسخ دو : مراکزی که به امر جمع آوری ، فرآوری و آزمایش علوم می پردازند را دانشگاه گویند .

پاسخ سه : آنچه که بعنوان دانش در دانشگاههای ایران می گذرد ؛ اساسا ، ارتباطی به آنچه که از آن به دانش یاد کردیم ، ندارد . از اینرو ، هرچند که در برخی مقاطع تحصیلی تکمیلی ، در ایران ، میتوان که اموری چون جمع آوری داده ( مشاهده ) ، بررسیهای علمی ( متکی بر روند فرضیه سازی ) یا چندین آزمایشگاه علمی قدیمی را مشاهده کرد ؛ لیکن ، دانش ، در آنچه در ایران به آن دانشگاه گفته می شود ، مشاهده ای نچندان تکرار پذیر است .

 من انسانی مودب هستم ولی واقعگرا ؛ از نظر بنده ، متاسفانه ، حذف ((ها))ی ناملفوظ واژه دانشگاه ، در ایران ، چندان خللی به واقعیت ایجاد نمی کند ؛ چه اینکه با مشاهده های تکرار پذیر ( استقراء ) باصطلاح فارغ التحصیلان مکانهای موسوم به دانشگاه در ایران ، هر انسان آشنا به دانش ، می تواند که به چنین فرضیه ای رهنمون گردد .

سال نو مبارک

Happy New Year

 سال نو را به همه دوستان تبریک عرض می کنم . امیدوارم سال ۲۰۰۸ ، سال خوشی ، عشق و صلح در جهان باشد .

علی آقاجانپور - ۱ ژانویه ۲۰۰۸